جدول جو
جدول جو

معنی سرتیز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سرتیز کردن
(حَلْ لا کَ دَ)
ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن:
پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد
دروغی چند را سرتیز میکرد.
نظامی.
، فروبردن. داخل کردن:
سنان بر سینه ها سرتیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
دوری کردن از کاری یا چیزی، خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی ها
فرهنگ فارسی عمید
(حِ شُ دَ)
اثر کردن. راه یافتن:
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست.
سعدی.
فراقنامۀ سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت.
سعدی.
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق
این ریش اندرون بکند هم سرایتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ شُ دَ)
عنود. (ترجمان القرآن). لجاجت. خصومت ورزیدن:
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
او ستیزه کرد و لج بی احتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز.
مولوی.
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد
ضرورتست که با روزگار درسازی.
سعدی (بدایع).
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
ترتیب دادن. (ناظم الاطباء) ، در شواهد زیر بمعنی فراهم کردن، گرد آوردن و نظم دادن آمده است: و چون ملوک طوایف را ترتیب کرد بابل و پارس و قهستان خاص را بازگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). و قومی را از اهل علم و حکمت ترتیب کنی که هر روز بنوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). و خلایق را ترتیب کرد تا چون سولاخ شود آن نبیل را زود برکشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138).
پدر ترتیب کرد آموزگارش
که تا ضایع نگردد روزگارش.
نظامی.
، راست کردن:
چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمی گنجید مویی.
نظامی.
شبی خانه از عود پرطیب کرد
یکی بزم شاهانه ترتیب کرد.
نظامی.
سلاحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد.
نظامی (از آنندراج).
بفرمود ترتیب کردند خوان
نشستند بر هر طرف میهمان.
(بوستان).
ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. (گلستان).
نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی.
سعدی.
، منظم کردن و هر چیزی را در جای و مقام خود نهادن:
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت برعایت کند.
نظامی.
، آراسته کردن: و چون جمع شدند لشکر را عرض داد و ترتیبها کرد و گودرز را با سه تن از مقدمان و اصفهبدان لشکر خواند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 45)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دوری کردن. خودداری کردن. حذر کردن. حذر. حذار. محاذره. احتراز. تحرز. اجتناب کردن. مجتنب بودن. مجانبت. تجنیب. تجنب. تحفظ. الاحه. امساک. استتار. تطرّس. (منتهی الارب). نستﱡر. اکتلاء. احتماء. تحمی. تحاشی. اشاحه:
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن.
ناصرخسرو.
چون نیز هیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
یا عاقلی که از عواقب غفلت پرهیز کند. (کلیله و دمنه).
ز خورد ناسزا پرهیز کردن
به است از داروی بسیار خوردن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان).
دیدار مینمائی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی.
(گلستان).
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان.
حافظ.
، ترسیدن، پارسائی کردن. تقوی پیشه ساختن. توقّی. اتّقاء. تقیّه. تقی. تطهر. (منتهی الارب). شدّالمئزر
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
برگزیدن. خلاصه کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جدال کردن. لجاج کردن. خصومت. منازعت. نزاع. مناقشه:
چو چیره شدی بی گنه خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز.
فردوسی.
بهنگام، کردن ز دشمن گریز
به از با تن خویش کردن ستیز.
فردوسی.
یکی کرد بر پادشاهی ستیز
بدشمن سپردش که خونش بریز.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
دوری کردناجتناب کردن حذر کردن احتراز کردن، پارسایی کردن اتقاء تقیه ورع بازایستادن از حرام، ترسیدن، بیم کردن از چیزی نامناسب و مضر
فرهنگ لغت هوشیار
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
((~. کَ دَ))
دوری کردن، پارسایی کردن
فرهنگ فارسی معین
بیرون ریختن، لب ریز کردن، مالامال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
لتجنّبٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
Abstain, Shun
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
s'abstenir, éviter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
abstenerse, evitar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
kujiepusha, kuepuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
воздерживаться , избегать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
sich enthalten, meiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
утримуватися , уникати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
powstrzymywać się, unikać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
戒 , 回避
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
پرہیز کرنا , پرہیز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
বিরত থাকা , পরিহার করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
kaçınmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
astenersi, evitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
삼가다 , 피하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
控える , 避ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
נָעַתֵּק , להימנע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
absternerse, evitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
menghindari
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
งด , หลีกเลี่ยง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
zich onthouden, vermijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرهیز کردن
تصویر پرهیز کردن
परहेज करना , परहेज करना
دیکشنری فارسی به هندی